یسنایسنا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
عشق مامانی وباباییعشق مامانی وبابایی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

یسنا دختر ناز مامان

سلام

نی نی

فدات بشم الاهی مامان دیشب که داشتی با عروسکت بازی میکردی من همش عروسکت رو بهت نشون میدادم میگفتم: نی نی .... نی نی.... بعد که داشتم با  بابا مهدی حرف میزدیم و حواسمون به شما نبود یکدفه گفتی: نی نی....  ولی همون یک بار بود و دیگه نگفتی ولی من و بابا واسه همون یک کلمه هم کلی ذوق کردیم عزیزم شیرین زبونم دوستت دارم   اینم چند تا عکس جدید               ...
30 بهمن 1392

مادرتونو دوست داشته باشید...

  بدن انسان می تونه تا 45 واحد درد رو تحمل کنه.   اما زمان تولد، یک زن تا 57 واحد درد رو احساس می کنه این معادل شکسته شدن همزمان 20 استخوانه! مادرتون رو دوست داشته باشید ... و برای ابراز عشق و علاقه به مادرتون  منتظر یک روز خاص نباشید ...   منبع : http://foshtom.persianblog.ir    دخترم این روبرای تو وهمه ی ادم های دنیا نوشتم این یک منت نیست این یک واقعیته عزیزم همه مادر   ها بعد از این درد شدید فرزندشونو با عشق میبوسن وفقط نگران سلامت اون هستن نه خودشون   و این نهایت ایثاره   به عشق همه ی مادر ها     ...
29 بهمن 1392

نصیحتی مادرانه به دخترم

    مادر ی گفت روزی این سخن با دختری                                        ای که در کاشانه ام همچون فروزان اختری ************* من تو را چون جان شیرین دوست دارم ،دخترم                                 تو ، به نزد مادرت ارزنده تر از گوهری ************* سالها ای نازنین ،چون باغبان ،پروردمت                          &...
27 بهمن 1392

واکسن 6 ماهگی

عشق مامان امروز صبح با بابا مهدی قرار بود بریم بهداشت واکسن بزنی ولی براش یه کار اداری پیش اومد ما هم با عزیز و بابا جون رفتیم خیلی ناراحتم مامانی شما از چهار ماهگی تا الان فقط نیم کیلو اضافه کرده بودی ولی قد و دور سرت خوب بود 69 قدت شده بود 6 کیلو 500 وزنت واکسن که بهت زدن خیلی گریه کردی و همونجا بهت شیر دادم تا اروم شی و خوابت برد وقتی اومدیم خونه یکم خوابیدی بعد از درد پا بیدار شدی و به شدت گریه کردی اصلا اروم و قرار نداشتی دوباره بهت قطره دادم و به زور خوابوندمت بعد از ظهر که بیدار شدی بهت یکم سوپ دادم و بعد که اومدم بهت برای اولین بار قطره مولتی و اهن بدم هر چی توی دلت بود بالا اوردی و تمام لباس و رخت خوابت رو کثیف ک...
27 بهمن 1392

نیم سالگیت مبارک

عزیز دل مامان نیم سالگیت مبارک دخترم فردا شما 6 ماهت تموم میشه نیم ساله میشی ولی چون فردا واکسن داری و بی حال میشی من وبابا امروز برات یه جشن خودمونی گرفتیم الاهی سالیان سال کنارت باشیم و روز های خوبت رو ببینیم این کیک رو هم خودم برات پختم             ...
25 بهمن 1392

نازگلکم

عشق مامان امروز بعد از ظهر تا اومدیم یکم بخوابیم پشت سرهم تلفن زنگ خورد و اعصاب من کلی بهم ریخته بود حسابی سرم درد گرفته بود شما هم بد خواب شدی و دیگه نخوابیدی منم زد به سرم چند تا عکس ازت بندازمو روش کار کنم بعد یکی رو که خوشم اومد توی سایت فوتو فانیا گذاشتمو یه عکس خوشگلم اونجا درست کردم اینم عکسا امیدوارم خوشت بیاد خانم خوشگله مامان     یسنای من مامان هم توی بچگیام همچین عکسی با یه همچین شال و کلاهی دارم   اما دست مامان ناهید توی آلبوم بچگیمه   امیدوارم یه روزی ببینیش       ...
23 بهمن 1392

درد و دل های مادرانه 3

  همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم که با هر بار تراشیده شدن ، کوچک و کوچک تر میشود . . . ولی پدر . . . یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند ، خم به ابرو نمیاورد و خیلی   سخت تر از این حرفهاست . فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد . . . بیایید قدردان باشیم . . . به سلامتی پدر و مادرها       ...
21 بهمن 1392

تل توت فرنگی

عشقم امروز از بیکاری زد به سرم برای شما یه تل درست کنم اخه ارزو به دلم مونده این همه گل سر   خریدم یکی رو به سرت بزنم اخه مو نداریکه هنوز قربونت برم اینم هنردست خودم   بهت میاد مگه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟     ...
21 بهمن 1392